سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----24306---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----0-----
عاشقانه ..

 

نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 11:16 عصر

روزگاری من و تو عاشق هم بودیم در شبی مهتابی تو برایم خواندی

نازنینم، عشقم،تکیه کن بر دستامو دگر هیچ مخور


غم بی تکیه گهی که منم تکیه گهت و بدان ای گل من


که پناهت مردیست که مثال کوه است و
چه آسان من خام

باورت می کردم و نمی دانستم تکیه کردن بر عشق تکیه بر قامت سست باد
 است

 غروب رفتن تو لحظه هایم را شکستم...زیر بارون جدایی

با خیال تو نشستم بی تو تنها گریه کردم تو شبهای بی ستاره

انتظارت رو کشیدم تا که
برگردی دوباره پشت شیشه روز و شبها

 دل به بارون میسپارم...من برای گریه هایم چشمه ها رو کم میارم.

انتظار با تو بودن منو از پا در میاره...ترس از این دارم که بی تو تا ابد چشمام بباره.

البته هنوز هم عاشقیم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 10:14 عصر

گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش

دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش

خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود

جای یارش چقدر تو این غریبی خالی بود

یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت

یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت

با نوازش خورشید طلا قد کشیدن

قصشون شروع شد و همش به هم میخندیدن

شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود

عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود

روزای غنچه گیشون چقدر قشنگ و خوش گذشت

حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت

گلای قصه ی ما اهالی شهر بهار

نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار

فکر میکردن همیشه مال همن تا دم مرگ

بمیرن با هم میمیرن از غم باد و تگرگ

یه روز اما یه غریبه اومد و آروم و ترد

یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد

اون یکی قصه ی رفتن و باور نمیکرد

تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد

گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر

هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر

هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود

چی میشد اگه توی دنیا قصه ی سفر نبود

قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس

مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، رازقیاس

که فقط تو کار دنیا دل سپردن بلدن

بدون اینکه بدونن خیلیا خیلی بدن

یکیشون حالا تو گلدون سفال خیلی عزیز

اون یکی برده شده واسه عیادت مریض

چقدر به فکر هم اما چقدر در به درن

اونا دیگه تا ابد از حال هم بی خبرن

روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره

این بلاها رو سر خیلی کسا در میاره

بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره

توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره

این یه قانون شده که چه تو زمستون چه بهار

نمیشه زخمی نشد از بازیای روزگار

اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید

حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید

ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه

خوبا رو کنار هم میاره بعدم میچینه

کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار

در امون بمونن از باز یای تلخ روزگار 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 10:11 عصر

سکوت شبهای سیاه و بی صدا            پر از بهانه های دل برای توست

هر ثانیه لحظه شماراین سکوت        درحسرت لحظه ای خندیدن توست

درگیر و داردیدن خورشید شب         درجست و جوی ردپای دل توست

پیدا نمی کند تو را اما هنوز              هر شب میان آسمان درپی توست

قهراست حتی آسمان با این غریب        تنها نیاز من فقط بخشش توست

شبها صدای ناله های جغد شب            تنها صدا در قحطی آواز توست

میسوزم هرشب درفراق زلف تو         پروانه‌‌ ی قلبم پی شعله ی توست

آسان نیافتم من نگین عشق را            تقدیم این جانم  بهای عشق توست


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:3 عصر

سلام دوستان عزیز این هم آدرس اون وبلاگ دیگم حتما یه سر بزنین ممنون .

http://eshgh-e-nahofte.blogfa.com


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 3:58 عصر

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
 همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
 تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
 نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 3:58 عصر

یه روز سیاه . یه روز سپید . یه روز زرد
یه روز غروب غم گرفتة سرد
یه روز برای تو که شاعرانه س
یه روز برای من که بی ترانه س
یه روز تویی . روزی که شب نمیشه
یه روز منم . ابری تر از همیشه
یه روز منم . اسیر خاک تبعید
یه روز تویی . اونور خواب خورشید
تو چشم من . تویی که آسمونی
تو خواب من . تویی که مهربونی
تویی که واژه واژه دلنشینی
هنوز عزیز . هنوز عزیزترینی
هنوز به یاد تو . به یا دخونه
گل میکنن شعرای عاشقونه
هنوز به یاد تو بهار . بهاره
هنوز صدام عطر صداتو داره
فقط نذار شاعر شب بمیره
نذار صدام رنگ عزا بگیره
اگر میسوزه شب شاعرانه
فقط نذار بمیره این ترانه

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مسعود
چهارشنبه 87/2/18 ساعت 3:57 عصر

رهروان کوی جانان سرخوش‌اند

عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند

 

جان عاشق، سر به فرمان می‌رود

سر به فرمان سوی جانان می‌رود

 

راه کوی می‌فروشان بسته نیست

در به روی باده‌نوشان بسته نیست

 

باده ما ساغر ما عشق ماست

مستی ما در سر ما عشق ماست

 

دل ز جام عشق  او شد می پرست

مست مست از عشق او شد مست مست

 

ما به سوی روشنایی می‌رویم

سوی آن عشق خدایی می‌رویم

 

دوستان! ما آشنای این رهیم

می‌رویم از این جدایی وارهیم

 

نور عشق پاک او در جان ما

مرهم این جان سرگردان ما

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • جمله ی معروف ویلیام شکسپیر
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •