فکر کن که رفته ای
بی آنکه بپرسی چرا و چگونه
خیال کن رسیده ای
بی آنکه بپرسی از کجا به کجا
گمان می کنم گریه کرده ای
بی آنکه بپرسم کی و برای چه کسی
من که می خواهم روی تابم بنشینم و به آرمان هایم فکر کنم
اما آفتاب باید برخیزد
در هم آغوشی آب و آتش خاموشی نهفته است
دستهایم را در چشمهایم می شویم و
سخن نمی گویم....
در من همه چیز هست
کوه ـ دره ـ دشت ـ پرنده و گیاه
و نور ملایم ماه
باید مواظب باشم گم نشوم.......................
عشق بیداد من
باختن یعنی لحظه عشق
جان سرزمین یعنی یعنی
زندگی پاک من عشق لیلی و
قمار مجنون در عشق یعنی ... شدن
ساختن عشق
دل یعنی
کلبه وامق و
یعنی عذرا
عشق شدن
من عشق
فردای یعنی
کودک مسجد
یعنی الاقصی
عشق من
بی وفا
دیگه تمومه عشق من و تو
دوستت ندارم نمی خوام تو رو
خسته شدم من نمی خوام برو
عاشقت بودم تنهام گذاشتی
نفرینم نکن تو اینو خواستی
فرقی نداره عشق تو واسم
تو دیگه مردی دور شدی ازم
بهتره با هم نباشیم بی وفایی تموم شه
من می خوام مثل تو باشم دلم نامهربون شه
برو دیگه دست از سر من بردار
تو رو خدا برو شدم از هر چی عشق بی زار برو برو...
صدایت کردم از ژرفای یک یاس به لحن آبی و نمناکی باران نمی دانم شنیدی یا برگشتی ویا این بار نشنیدی ورفتی نسیم از جاده های دور آمد نگاهش کردم و چیزی به من گفت تو هم در انتظار یک بهانه از این دفتار رنجیدی و رفتی عجب دریای غمناکی است این عشق ببین با سرنوشت من چه ها کردی سرنوشت
توی سرمای زمستون رو بخار پشت شیشه
اسمتو نوشتم اما می دونم بی تو نمیشه
می دونم که با تو بودن یه هوای دیگه داره
این دل عاشق و تنها طاقت دوری نداره
همه ی شعرامو خوندم که تو برگردی دوباره
آخه این دلم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره
کاش می شد خاطره هامون دوباره مثل همیشه
تازه شن تو فصل سرما رو بخار پشت شیشه
هنوزم دلخوش و شادم به شمردن دقایق
که یه روز بیای کنارم اینه آرزوی عاشق
گفتی که به احترام دل باران باش،
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را،
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش ،
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو،
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش ،
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر ،
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست