پاییز است...
بغض آسمان می ترکد...
فرشته ها می گریند...
کسی چه می داند...
آن که می گوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود...
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود...
آن که می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود...
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود...
شاید برای تنهایی من یا غریبی تو...
می خوام از تنهایی یه ادم بگم
از بیچارگی یه کس بگم
گویم از تک تک انسان ها
گویم از سخنان یک عاشق دلباخته
شکست این دل به هر گونه که به اندیشی
چه می شود اگه اون تا اخرش می موند
ای عشق ای عشق
چی می شود همه اینگونه همدیگرو تنها نمی ذاشتند
به یک بهانه ای کوچک
رودی در این دل نهادم که هر کس تشنه عشق است
بیایدو سیراب شود
هر کسی می امد به یک بهانه خاص وقتی که سیراب می شود
پا به فرار می ذاشت
دوباره که تشنه تر می شود
می آمد
یکی آمد که خیلی تشنه بود
هر چی می نوشید تشنگیش بر طرف نمی شود
انقدر در دلم لانه ای باز کرده بود
که هیچ گاه نمی خواستم که برود
نمی دانم چه شد وقتی که سیراب از عشق شد
آن هم پا به فرار گذاشت
باز من و ماندم با تنهایی ........