فکر کن که رفته ای
بی آنکه بپرسی چرا و چگونه
خیال کن رسیده ای
بی آنکه بپرسی از کجا به کجا
گمان می کنم گریه کرده ای
بی آنکه بپرسم کی و برای چه کسی
من که می خواهم روی تابم بنشینم و به آرمان هایم فکر کنم
اما آفتاب باید برخیزد
در هم آغوشی آب و آتش خاموشی نهفته است
دستهایم را در چشمهایم می شویم و
سخن نمی گویم....
در من همه چیز هست
کوه ـ دره ـ دشت ـ پرنده و گیاه
و نور ملایم ماه
باید مواظب باشم گم نشوم.......................